غزل

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی...

غزل

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی...

پروانه

من
روحم را
در شعرهایم می دمم 
پروانه می شوند،

تو
برای دفتر خاطراتت ،
پروانه 
خشک می کنی!

"
احسان پرسا"

نسیم ترکمن صحرا

گره می‌خورد اگر مویت به یال اسب‌ها در باد

نسیم ترکمن‌صحرا فقـــط بــــوی تو را می‌داد

 

تو با چشمان خونریزت اگر آشوب می‌کردی

به دنبالت قشـــون ترکمـــن‌ها راه می‌افتاد

 

خروش مادیان‌ها دشت را در خویش می‌رقصاند

خروش مادیان‌ها بود و هی فریاد... هی فریاد...

 

مسیر کوچ را گم کرده‌ام در چشم‌های تو

نگاهت می‌برد این ایلیاتی را به عشق‌آباد

 

جنون، صحرا به صحرا می‌برد با خود مرا چون عشق

جنــــون ،صحرا به صحرا می‌برد، تا هر چه باداباد...

 

طنین نام تــــو پیچیده در آواز کولی‌ها

مگر آوازهای بومی‌ام را می‌برم از یاد!؟

 

       کنار آتش این کولیان با من شبی سر کن

اگر‌چه فال تو خاکسترم را می‌دهد بر باد...

 

علی اصغر شیری

ای آنکه مرا برده ای از یاد...


ای آنکه مرا برده ای از یاد، کجایی؟

بیگانه شدی،دست مریزاد،کجایی؟

 

در دام توأم،نیست مرا راه گریزی

من عاشق این دام و تو صیّاد،کجایی؟

 

محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت

آوار غمت بر سرم افتاد، کجایی؟

 

آسودگی ام،زندگی ام،دار و ندارم

در راه تو دادم همه بر باد،کجایی

 

اینجا چه کنم؟از که بگیرم خبرت را؟

از دست تو و ناز تو فریاد،کجایی؟


پریناز  جهانگیر

اگر بگذاری...

هرچه

می‌خواهمت

از یاد بَرَم

ممکن نیست،

من، تو را دوست نمی‌دارم؛

اگر بگذاری!!

(فاضل  نظری)

من به این دلواپسی ها ، دارم عادت می کنم

روز و شب ، با اینکه از دنیا شکایت می کنم
من به این دلواپسی ها ، دارم عادت می کنم


شرط خوشحالی ، در این دنیا فقط دیوانگیست
بعد تو ، دیوانه می بینم ... حسادت می کنم


می روی ، زیر فشار زندگی خم می شوم
می شوم ! اما به سختی استقامت می کنم


مدتی ، در قلب من بودی و حالا در سرم !
کار سختی نیست ... تنها جا به جایت می کنم


بعد از این گاهی سلامی، گوشه چشمی، خنده ای
شکر ایزد ! در همین حد هم قناعت می کنم


من نه جلادم ! نه زندانبان ، کسی هم نیستم
چون خودت می خواستی، باشد ! رهایت می کنم


لب به دندان می گزم ، ... پنهان بماند راز تو
بیش از این چیزی نمی گویم ، رعایت می کنم


پیش من خوشبخت بودی، بعد از این هم سعی کن

لا اقل خوشبخت تر باشی ، دعایت می کنم

 

محسن نظری

استاد

اولین بیتی که گفتم وصف چشمان تو بود

با همان یک بیت - استاد - خطابم می کنند

تا ابد...

تا ابد بغضِ منِ تب زده کال است عزیز

دیدن گریه ی تمساح محال است عزیز !

 

تا شما خانه تان سمت شمالِ ده ماست

قبله دهکده مان سمت شمال است عزیز

 

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن !

بوسه از آن طرفِ شیشه حلال است عزیز !

 

ما دو ریلیم به امید به هم وصل شدن

فصل گل دادن نِی ، فصل وصال است عزیز !


عشق این نیست که بر گردن من حلقه زده

اینکه بر گردنم افتاده وبال است عزیز !


چار فصل است دلم , منتظر پاسخ توست

لعن و نفرین به تو و هرچه سوال است عزیز...!


صادق فغانی

من از آنی که تو پنداشته ای خسته ترم

دلنشین ! ... ای غم دلواپسی ات بر کمرم
من از آنـی کــه تــو پنداشته ای خسته ترم


عمر من کمـــتر از آنست کــــه باور بکنم
که تــو یــک روز بخـــواهـی بروی از نظرم


راه برگشت کجا ؟ لمــس کن این فاجعه را
بی تو هر لحظه ، پلی میشکند پشت سرم


باز هم کشته و بازنــده ی این جنگ منم
که تو با لشکر چشمانت و ... من یک نفرم !


دل به دریای جنون می دهی و می گذری
دل به دریای جنون می دهم و می گذرم


آه دیوانه ! ، تو آنــسوی جهان هم بروی
من بـــه چـــشمان تـو از پلک تو نزدیک ترم 

 

محسن نظری

ساقی

ساقی امشب منم و راهِ شب و دستِ نیاز

با ، دو پیمانه ، از آن تلخ، مرا باز بساز

 

در خودم، گُم شده ام،تا که بجوُیَم خود را

خُمِ مَی را به سَرم ریز و به راهم انداز

 

وای از این خاطرِ آزرده،که تسکین نگرفت

داد و بیداد، که آن رفته، نمی آید باز

 

دستِ شوریده شناسی،دلِ ما را ننواخت

دستِ لطفی تو برون آور و ما را بنواز

 

دَر چه شب ها، که نبودی و به یادت بودیم

من و دل، با همه ی بارِ غم و شیب و فراز

 

راستی،چیزی از آن دوره، به یادت مانده است؟

مانده در یادِ تو، یک حرف از آن راز و نیاز؟

 

یاغی و خانه ی از عشق تُهی می دانند

حالِ تنهائی و دلتنگیِ شب های دراز

بوسه

جـان به "لب" رسیده 

است ، 

بوسـه ای بزن 

مَرا بُکـُـش!

گلم

                

پشت این پنجره باران قشنگی ست گلم 

حال من حال پریشان قشنگی ست گلم

قبل از آنی که بیایی چه کـــویری بودم ...

زندگی با تو چه گلدان قشنگی ست گلم

سرنوشت من و تو روز ازل تعیین شد ...

فال ما داخل فنجان قشنگی ست گلم

نوحم از لطف تو بانو ... که تمام عمـــــــرم :

راه رفتن توی ‌دالان قشنگی ست گلم

من لامذهب بی دین به تــــــــــو ایمان دارم

خیلی این کفر من ایمان قشنگی ست گلم

حاضــــــــــرم بندهء چشمان سیاهت باشم

توی چشمان تو شیطان قشنگی ست گلم

یوسفم ! بوی تو کافی ست مرا ... این دنیا ...

با حضور تو چه کنعان قشنگی ست گلــــــم

فرشچیان

 

سبک نقاشی چشمان سیاهت سخت است
چند سالی است دل فرشچیان میگیرد
!

بی تو

بی تو
هر پاره‌ی دلم را
به نام کسی دیگر کرده‌ام
به نام هرکسی که
کمی یا دمی
شبیه تو بود ...

بودنت

بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد

ناز چشمــــــان قشنگ تو کشیدن دارد

آتش از هرم تنت سخت به خود می پیچد

"دل من شوق در آغــــوش پریدن دارد"

لب تو کهنه شرابی ست و من می دانم

بوسه از طعم دهــان تــو چشیدن دارد

چشم تو ریخته بر هم منِ معمولی را 

یک نـگاه تــــو به من جامه دریـدن دارد

سر و سامان بدهی یا سر و سامان ببری

قلــب من ســــوی شما میل تپیدن دارد

وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن

بودنت حس عجیبی ست که دیدن دارد

ناصر رعیت نواز

در پی تو

من در پی ردّ تو کجا و تو کجایی‌ 
دنبال تودستم نرسیده‌ست به جایی‌ 
ای «بوده‌» که مثل تو نبوده‌ست‌، نگوهست‌ 
ای «رفته‌» که در قلب منی گر چه نیایی‌ 
این عشق زمینی‌ست که آغاز صعود است‌ 
پابند «هوس‌» نیستم ای عشق هوایی‌ 
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم‌ 
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی‌ 
ای قطب کشاننده‌ی پرجاذبه‌، دیگر 
وقت است دل آهنی‌ام را بربایی‌
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم‌ 
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی‌ 
یک عالمه راه آمده‌ام با تو و یک بار 
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی

مهدی فرجی 

نمازم به قضا رفت

درگیرِ تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی، عقربه ى قبله نما رفت!

در بین غزل نامِ تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سرِ این کوچه ، صدا رفت!

بیرون زدم از خانه ؛ یکی پشتِ سرم گفت:
این وقتِ شب این شاعرِ دیوانه ، کجا رفت؟!

من بودم و زاهد ، به دو-راهی که رسیدیم
من سمتِ شما آمدم ؛ او سمتِ خدا رفت!‍

با شانه ، شبی راهیِ زلفت شدم اما ...
من گم شدم و شانه پیِ کشفِ طلا رفت!

در محفلِ شعر آمدم و رفتم و ... گفتند:
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت؟!

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندَمَش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!

"محمد سلمانى"